• چهار شنبه 26 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 7 ذی القعده 1445
  • 2024 May 15
دو شنبه 20 تیر 1401
کد مطلب : 165601
+
-

بازخوانی کتاب «سفر به روایت سرفه‌ها» که نویسنده‌اش با قربانیان 2جنگ شیمیایی همراه شده است

ماجرای سفر جانبازان ایرانی به هیروشیما

معرفی کتاب
ماجرای سفر جانبازان ایرانی به هیروشیما

شهره کیانوش _  روزنامه‌نگار

کتاب‌هایی با موضوع سفرنامه اگر با قلمی شیوا و روان نوشته شده باشد، می‌تواند خواننده را با فرهنگ و آداب و رسوم، مذهب، هنر و... شهرها و کشورهای دیگر آشنا کند. حمید حسام، چند سال پیش با 10تن از جانبازان شیمیایی دوران دفاع‌مقدس به مناطق بمباران‌شده اتمی کشور ژاپن(هیروشیما) سفر کرد. بمباران اتمی‌ شهرهای هیروشیما و ناکازاکی، ۲۲۰هزار کشته برجای گذاشت. بیش از ۱۰۰هزار نفر در همان موقع بمباران جان خود را از دست دادند و بقیه هم تا پایان سال و بر اثر تشعشعات رادیواکتیو از بین رفتند. کتاب «سفر به روایت سرفه‌ها» حاصل نوشته‌ها و خاطرات حمید حسام از این سفر و همراهی با قربانیان 2جنگ شیمیایی در ایران و ژاپن است. این کتاب را در 216صفحه انتشارات سوره مهر سال 1391چاپ کرده است.

سفرنامه‌ای با طعم خردل
او در کتاب سفر به روایت سرفه‌ها نگاهی داشته به خاطرات سفر به ژاپن و همراهی با جانبازانی که در اثر بمباران شیمیایی جنگ تحمیلی نفس‌هایشان به شماره افتاده است. حسام در بخشی از مقدمه کتاب آورده است: «این سفر با سفرهای قبلی‌ام تفاوت ماهوی داشت؛ چرا که باید نفس به نفس جانبازان شیمیایی می‌دادم و به سرزمینی می‌رفتم که امواج هسته‌ای در ۶۷‌سال پیش برای نخستین بار، تن تاریخ را سوزاند و من ناخواسته، مشق ناصرخسروی برگردنم آمد و با شنیدن نام هیروشیما به عمق فاجعه پرتاب شدم. در مواجهه با سونامی آتش، نه می‌توانستم و نه می‌خواستم ناصرخسرو باشم. باید خودم را در آن هیاهو پیدا می‌کردم؛ آن خودی که با «سرفه‌ها» زندگی کرده بود و طعم گاز خردل را می‌شناخت. پس باید سفرنامه را رنگی دیگر می‌زدم، نه بر سیاق تقلید و تکرار، بلکه سفرنامه‌ای که پژواک فریاد خاموش سرفه‌های جانبازان شیمیایی است.» این کتاب در 6فصل هیولای هفت‌سر هسته‌ای، مثل اصحاب کهف، هرگز باز نخواهیم گشت، از هیولای هفت سر هسته‌ای تا روباه حرا، هیروشیما، سونامی آتش و گازهای سمی و جزیره آهوان به رشته تحریر در آمده است.

خاطراتی از جانبازان شیمیایی
در کتاب سفر به روایت سرفه‌ها می‌خوانیم که همراهی با جانبازان، خاطراتی از دوران جبهه را برای نویسنده زنده می‌کند: «به اتاق دعوتشان می‌کنم به صرف کنسرو لوبیا، تن ماهی ایرانی و لواش محلی که از یکی از روستاهای نزدیک همدان خریده‌ام. غذا طعم جبهه دارد. به‌خصوص نداشتن قاشق و از قسمت‌های خشک نان، قاشق ساختن و دست و لباس را با روغن ماهی چرب‌کردن. هر 3گرسنه‌ایم و آنقدر می‌خوریم که یادم می‌آید عیال، طبق سنت سفرهای قبلی‌ام، حلوا زرده و شیرینی کماج، تحفه همدانی‌ها، در سفر و حضر را کنار لباس‌هایم گذاشته است. می‌روم سر وقتش و انگار شام را دوباره از نقطه شروع، آغاز می‌کنیم و آن‌قدر می‌خوریم که نفسمان بالا نمی‌آید. دو نفری که اسمشان را نمی‌خواهم بگویم، تشکر می‌کنند که «بابا دمت گرم، خیلی‌چسبید!» و من ذهنم را می‌چرخانم تا آن کلمه را که در ژاپنی به معنی تشکر است، پیدا کنم اما یادم نمی‌آید و می‌گویم: «بالاخره شب قدر است و باید چیز می‌شدیم؛ یعنی حالا که دور از ایران هستیم و دستمان به جایی بند نیست از جهت چیز، چیز می‌شدیم، مفهوم شد؟» یکی می‌گوید: «زبان مادری را هم که یادت رفته، خوب بگو از حیث خوراکی، سیر می‌شدیم.» به او می‌گویم: «این واژه چیز را عمداً گفتم تا هوش تو را امتحان کنم، ایکیوسان». می‌خندد: «معمایی دیگر غیر از چیز به کله‌ات نخورد که ما را امتحان کنی؟» پاسخ می‌دهم: «نه، این معما مقدمه بود تا با واژه «چیز» یک خاطره، چیز کنم از عملیات کربلای ۵». 2نفری گوش‌شان را تیز می‌کنند و من خاطره را تعریف می‌کنم: «پشت خاکریز کانال ماهی داشتم دید‌بانی می‌کردم، زمستان سال‌۱۳۶۵ بود و مرحله سوم عملیات و عراق آماده پاتک که یک خمپاره آمد و ترکشش به آنتن بی‌سیم من خورد و تماس با عقب قطع شد. درمانده و مضطر شدم. بچه‌های لشکر۸ نجف کنارم بودند، 2تا بسیجی خوش‌لهجه اصفهانی و با مرام. وقتی دیدند آنتن بی‌سیم من قطع شده گفتند: «طوری نیست. الان به عقب می‌گویم، الساعه یک آنتن برات بیارن.» و با بی‌سیم خودشان رفتند روی فرکانس واحد پشتیبانی و مثلاً خواستند با رمز درخواستشان را به عقب بگویند. نوجوان اصفهانی جملات کوتاه و منقطعی گفت که در همه جمله‌اش یک «چیز» داشت با معنی متفاوت».
- «این چیزه(بی‌سیم) هستش؟»
تدارکات از آن سو جواب داد: «بله بله مفهومه.»
- «چیز(ترکش) به آنتن خورده و چیز(قطع) شده. ما یکی از آن چیزها(آنتن‌ها) تمام قدش رو می‌خوایم».
بازهم تدارکات جواب داد: «بله بله کاملاً مفهومه».
نوجوان اصفهانی ادامه داد: «زحمت بکش زودی یکی از چیزها(آنتن) رو برای ما چیز کن(بفرست)».
حسام، در ادامه روایت این خاطره می‌نویسد: «از این گفت‌وگو خنده‌ام گرفت. آن‌قدر که به آن 2اصفهانی برخورد. گفتم: «با چندبار چیز گفتن یعنی طرف فهمید شما چه می‌خواهید، عمراً که بفهمند!»
گفت: «حالا می‌بینی!» 10دقیقه نشد که یک پیک موتوری آمد، با یک آنتن بی‌سیم هفت‌تکه بلند. نوجوان اصفهانی گفت: «بفرما این همان چیز شد. خب حالا چیز شدی؟!» 
در بخش دیگری از کتاب می‌خوانیم: «....فردا صبح قرار است جلسه‌ای با شهردار هیروشیما داشته باشیم و بعد با پروفسور اینایی، پزشک نابغه ژاپنی دیدار کنیم و دست آخر هم، ضیافت ناهار و خداحافظی. جانبازانی که قبلاً به ژاپن و هیروشیما آمده‌اند، پروفسور را می‌شناسند. او عضو فعال انجمن موست است و سال‌ها ریاست دانشکده پزشکی هیروشیما را به‌عهده داشته و حالا در سن ۷۵‌سالگی دوران بازنشستگی را می‌گذراند. جانبازان می‌گویند: «او یک شخصیت جهانی است. رئیس انجمن پاتولوژیست‌های ریوی در ژاپن یعنی راست کار ما جانبازان ریوی.»
 

این خبر را به اشتراک بگذارید